۲۱ آبان ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۸۴۵۸۱
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۲ - ۱۸-۱۰-۱۳۹۶
کد ۵۸۴۵۸۱
انتشار: ۰۸:۵۲ - ۱۸-۱۰-۱۳۹۶

عفت مرعشی: از آشیخ اکبر خوشم میامد،اما با روش خواستگاری موافق نبودم

روزنامه وقایع اتفاقیه،مصاحبه ای را با عفت مرعشی انجام داده است.

بخشهایی از این مصاحبه را می خوانید:

با آقای هاشمی چگونه آشنا شدید و ماجرای ازدواج تان چگونه بود؟

ماجرای ازدواج من و آقای هاشمی داستان عجیبی بود. ماجرا به پاییز 1337 بازمی‌گردد. خواهران و برادران بزرگترم ازدواج کرده بودند و زمان ازدواج من فرارسیده بود. خواستگارهای زیادی هم برایم می‌آمد اما پدرم رضایت نمی‌داد. پدرم روی خواستگار خیلی حساس بود. ما با آقای هاشمی‌رفسنجانی نسبت فامیلی دوری داشتیم. ایشان پسر پسردایی مادرم می‌شدند. یک‌بار که خانه پدرشان دعوت بودیم، آقای اخوان مرعشی به پدرم گفت که دخترت عفت را برای پسر آقای هاشمی می‌خواهم خواستگاری کنم. پدرم نیز که ایشان را می‌شناخت و می‌دانست که آشیخ‌اکبر آدمی اهل علم و دیانت است، فی‌المجلس قبول کرد. به خانه که برگشتیم مسئله را با من در میان گذاشت اما من عصبانی شدم و رد کردم. حس می‌کردم کار درستی نیست که بدون مشورت با من این کار انجام شده است. با اینکه ته دلم از ایشان خوشم می‌آمد.

آن زمان البته در خانواده ما رسم نبود عروس و داماد با هم صحبت کنند، اگر پدر قبول می‌کرد ماجرا تمام بود اما اگر پدر شک داشت دست به دامان استخاره می‌شد. اما من این روش را نمی‌پسندیدم و معتقد بودم باید با خودم در‌این‌زمینه مشورت شود. چند روزی گذشت و من هم که فقه را می‌شناختم و می‌دانستم پدرم هم خلاف‌شرع عمل نمی‌کند و نظر ما در این مسائل بسیار برایش مهم است بر نظر خودم پافشاری می‌کردم. کار به جایی رسید که پدرم می‌گفتند، حداقل استخاره بگیر. این درحالی بود که من آقای هاشمی را می‌شناختم. محرم سال گذشته سخنران مسجد ما بود و من منابرش را شرکت می‌کردم. دو روزی هم خانه ما آمده بود و شب را هم مانده بود. اما در کل از این شکل و روش ازدواج خوشم نمی‌آمد وگرنه دست به دامن استخاره نمی‌شدم. استخاره‌ای که موجب جواب مثبت من شد.

ماجرای استخاره چه شد؟

سه شب قبل از خواستگاری آشیخ اکبر،خواب دیده بودم که ماه نو را در آسمان دیده‌ام. سه صلوات فرستاده بودم و از خواب بیدار شدم. این خواب در ذهنم بود که متوجه شدم پنجشنبه قرار است خواستگار‌ها بیایند. باز هم بر رای خودم تاکید می‌کردم که حاج‌آقا اخوان مرعشی آمدند و به من گفتند برایت می‌خواهم استخاره بگیرم. خجالت کشیدم قبول نکنم. سخت هم بود سرنوشت زندگیم را به یک استخاره وصل کنم. اما در نهایت پذیرفتم. آقای اخوان و پدرم به زیرزمین خانه رفتند و قرار شد که اگر استخاره مثبت بود با صلوات بیرون بیایند و اگر منفی هیچ نگویند. همه خانه منتظر نتیجه بودند و دلهره در دل و نگاه همه موج می‌زد. در من که بیشتر از بقیه، ناگهان صدای صلوات بلند شد و من هم بغضم شکست؛ البته هیچ کدام این ماجراها را آقای هاشمی و خانواده‌شان متوجه نشدند و به آنها هم چیزی نگفتیم.

شما یک‌بار جان آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی را نجات دادید. ماجرای آن چه بود؟

این داستان به بعد از انقلاب برمی‌گردد؛ سال 58 بود، چند نفری هر روز می‌آمدند جلوی خانه ما و سراغ آقای هاشمی را می‌گرفتند. من هم ردشان می‌کردم. آشیخ‌اکبر یک روز به من گفت شاید کار واجبی دارند و بگو بیایند. من هم حرف‌شان را قبول کردم. وقتی وارد اتاق شدم سمت آشپزخانه صداهای عجیبی شنیدم. سریع به سمت اتاق آمدم و دیدم تفنگ جلوی آقای هاشمی گرفتند. هیچ‌چیز نفهمیدم، فقط دویدم، آقای هاشمی را روی زمین انداختم و چادرم را رویشان باز کردم. آنها شروع به شلیک کردند. مانع تیر به آقای هاشمی شدم. چند تیر به شکمم خورد. چند تیر هم پهلوی آقای هاشمی. کسی که محافظ آقای هاشمی بود، آمد و آنها را فراری داد. دیگر هیچ‌چیز نفهمیدم تا اینکه در بیمارستان به‌هوش آمدم. آنجا تنها سوالی که پرسیدم این بود که آیا آقای هاشمی زنده هستند یا نه.

به امروز ایران بیاییم. شما هنوز هم به‌عنوان چهره‌ای شاخص هستید و اظهارنظر‌هایتان اهمیت بسیاری دارد. موضع‌گیری شما در سال 1388 مورد انتقاد بسیاری از رسانه‌های اصولگرا قرار گرفت؟

پیش از هر چیز بگویم باید قدردان نظام باشیم. ما نظام اسلامی داریم. کاری نباید کنیم که امام زمان(عج) از ما ناامید شود. من همیشه در زندگی تا جایی که می‌توانستم برای نظام و انقلاب تلاش کردم. ما همه مدیون این انقلابیم. سال 88 هم من درهمین‌راستا آن حرف‌ها را زدم. معتقد بودم انقلاب در خطر است.

گفتم تا انقلاب را حفظ کنم. ما رنج‌های بسیاری از آن سال‌ها کشیدیم که بسیاری از آن به‌خاطر همان حرف من بود. اما اکنون باز اگر به آن روز برگردم همان حرف را می‌زنم. این را باید به‌صراحت بگویم که تمام خانواده هاشمی همیشه پشت مردم بوده‌ایم و خواهیم بود. ما این انقلاب را بهترین نظام برای دین و دنیای مردم می‌دانیم و جایی که حس کنیم اتفاقی می‌افتد، می‌ایستیم. من به شما توصیه می‌کنم زندگینامه آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی را بخوانید. ایشان هر زمان حس کردند جامعه به سمتی می‌رود که نباید برود منافع خودشان را کنار گذاشتند. چه فحش‌ها و تهمت‌هایی شنیدند. چه فحش‌ها و تهمت‌هایی که ما شنیدیم اما راهی که فکر می‌کردیم درست است را رها نکردیم. امیدوارم در پیشگاه خداوند نیز روسفید باشیم.

از روز آخر آیت‌الله رفسنجانی بگویید. آن روز به خانه برگشتند؟

روز آخر برایشان صبحانه درست کردم. با هم صبحانه خوردیم. کمی با هم صحبت کردیم. از بچه‌ها تا وضعیت کشور. جلسه‌ای داشتند و رفتند. سه‌باری هم از محل کار به من زنگ زدند. مثل همیشه بود اما شب آن خبر همه ما را شوکه کرد؛ شوکی که بعد از یک سال هنوز برای من تمام نشده است.

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha
یک عکس ناب از اتوبوس قدیمی ایران‌پیما در اواخر دهه سی برای داشتن مغز جوان‌تر یک زبان جدید یاد بگیرید قصه‌های نان و نمک(58)/ قلیانت را زمین بگذار دختر! سد‌های مهم کشور چقدر تا خشک شدن کامل فاصله دارند؟ (+ اینفوگرافی) از هفت گل خوردن استقلال تا عروسی بازیکن ملوان؛ مجری که اصول اولیه کار رسانه را رعایت نمی‌کند دیدار نمایندگان ایران، چین و روسیه با گروسی مهمترین غایبان انتخابات عراق واژگونی تریلی حامل سیمان در جلفا یک کشته بر جای گذاشت 4 ماده خوراکی خطرناک برای قند خون تولیت آستان امامزاده صالح (ع) تکذیب کرد: سرداب امامزاده پناهگاه نیست واکنش علی مطهری به ساخت مجسمه والرین: شهرداری تهران از مشاوران فرهنگی فهیم استفاده کند وحید هاشمیان اخلاق‌مدار یا حرفه‌ای؟ قضاوت‌ها درباره پول کامل قرارداد پرسپولیس سرقت ۶ تندیس باستانی از موزه ملی دمشق کره‌ای اما با جذابیت رنجروور؛ تلوراید ۲۰۲۷ آمده است! (تصویری) جنگ غول‌های اروپا بر سر پدیده ۱۶ ساله هرتابرلین؛ رئال و بارسا در کمین ایخورن