روزنامه آفرینش نوشت:
مي توانيم به حکم طبيعت و غريزه ، عزيزان مان را ، عزيزترين هاي مان را ، به خاک بسپاريم ، گرچه در خيابان هاي اين شهر ، هرگز اين " چراغ هاي لاله " ي فروزان ، خاموشي نخواهند گرفت. اينان به سکوت آن سوي مرگ گام نهادند تا صداهاي خفته ي درون ما فرياد و چشم هاي بي تفاوت ما بيدار شوند. فرياد و نهيب بر سر وجدان هاي خفته ، و سو و روشني براي چشم هايي که خود را به نديدن مي زنند و به اين نديدن عادت کرده اند.
ديروز ، در هي هاي تشييع آتش نشانان ، سوز و هرم درون مان را بيرون ريختيم و در فوران آتشفشان هاي اندوه مان ، خود را از شائبه ي بي توجهي و فراموشي و قدرناشناسي ، تطهير کرديم. اين تطهير ، اگرچه ، هزينه اي بسيار سنگين داشت و قرباني هاي بسياري در فجيع ترين حالت ممکن از ما گرفت ، ليکن ، دوباره از ما ملتي بيدار ، هوشيار و متعهد ساخت. ملتي که فراموش کرده بود خود، به تنهايي و به عنوان يک ملت مي تواند و جسارت آن را دارد که تصميم بگيرد ، بي آن که ابلاغيه يا دستوري گرفته باشد.
اما همين ديروز سرشار از حماسه و شور و شعور را با خبر " کولبران منجمد " آغاز کرديم. دردي ، از پس دردي ديگر . که انگار اين بهمن درد را که بر ما فرو مي ريزد ، پاياني نيست. خبر از مردان باربر کوهستان هاي يخ زده ي کردستان مي گفت که در پي " لقمه اي نان " رفته بودند و در فروريزش بهمن ، دفن و منجمد شدند. براي بلاهايي که بر ما نازل مي شود هستي و کائنات چنان دست بالا را گرفته است که حدي براي آن نمي توان تصور کرد ؛ يا در دماي 600 درجه مي سوزيم يا در اوج سرماي بهمن ، منجمد مي شويم.
قصد هيچ آسيب شناسي براي اين فجايع ندارم. که اين همه ، بي نياز از گفتن ، نشان از آسيب هاي عظيمي است که بر روح و جان اين سرزمين و مردمانش وارد شده و مي شود. سخن از آسيب شناسي ، همواره به بهت و سکوت مي انجامد و اکنوني که در آن مستقريم ، فرصتي براي بهت و سکوت به ما نمي دهد. فاجعه هاي پي در پي ، در نهايت ما را چونان شهرونداني متعهد ، به خيابان کشانده است و اين است که بايد درباره ي آن سخن گفت. اين بيرون ريزي ، يک همدردي است و اعلام يگانگي و سهيم بودن در درد و رنج و نيز هم زمان يک اعتراض است ، اعتراض در برابر ناديده گرفته شدن به عنوان يک شهروند، که با کمترين درآمد، با حداقل امکانات رفاهي و امنيتي و حياتي ، هنوز همچون شهروندي متعهد در برابر اجتماع خود ، ايفاي وظيفه مي کند و در اين وظيفه شناسي ، دست بالا را مي گيرد جان خود را قرباني مي کند.
هنوز ، جوهر "حقوق شهروندي" ، خشک نشده است... هنوز حرف هايي که بايد درباره ي حقوق شهروندي گفته مي شد به طور کامل ، گفته نشده است . اميد است در فرصتي که از فجايع و دردها ، سوختن ها و انجمادها خواهيم يافت ، درباره ي احقاق و احياي اين حقوق هم ، سخني گفته شود.
*بيت معروف اقبال لاهوري :
اي جوانان عجم جان من جان شما
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر