عصر ایران ؛ علی نجومی ــ «فراموشش کن جیک. هر اتفاقی که تو محله چینی ها می افته همونجا هم دفن می شه»
حیف که این دیالوگ شنیدنی و مبهوت کننده در پایان فیلم محله چینی ها گفته می شود. گویا باید دو ساعت و چند دقیقه صبر می کردیم تا بفهمیم اساسا در قصه و جهانی که رابرت تاونی فیلمنامه نویس و رومن پولانسکی کارگردان این فیلم خلق کرده اند اصلا قرار نیست عدالتی در کار باشد و ما به عنوان بیننده تنها به تدریج از حقایقی تکان دهنده مطلع می شویم که تا تلاش می کنیم یکی را هضم کنیم یکی دیگر از راه می رسد.
وقتی امروز بعد از 50 سال از ساخت فیلم آن را تماشا می کنیم چه قدر هنوز حس تازگی دارد. قصه لس آنجلس در دهه 1930 به عنوان شهری که می خواهد به بزرگ ترین شهر ساحل غربی آمریکا تبدیل شود اما مشکل بزرگ کم آبی بر سر راه آن قرار دارد. زمین خوارانی که با بزرگ تر شدن شهر ثروتمندتر خواهند شد و زندگی هایی که ورای ظاهر آرام و جذابشان از درون پر از خیانت و دروغ هستند.

داستان از آن جا شروع می شود که جیگ گیتس با بازی کم نظیر جک نیکلسون که ترکیبی متناقض از هوش و تنبلی و بی حوصلگی است از پرونده های یکنواختی که به عنوان کارآگاه خصوصی متخصص خیانت های زناشویی به او ارجاع داده می شد خسته و دلزده شده است و هرکار می کند نمی تواند در این پرونده ها چیزی جذاب تر از داستان همیشگی زن یا شوهر خیانتکار پیدا کند. اما به یکباره گویا خدا جواب آرزویش را می دهد و از آسمان « خانم مالوری» را برای او می رساند.
این خانم به شدت به شوهرش یعنی آقای هالیس مشکوک است. حقیقتش را بخواهید فی داناوی که به حق باید نامش را بعد از بانی و کلاید ساخته آرتور پن به گنگستر زن سینمای جهان تغییر داد این قدر سرد و بی روح و مثل یک قاتل بالفطره، پرونده را به گیتس می سپرد که بیننده تیز شامه می فهمد که احتمالا این همه ماجرا نیست.
اما حیف و صد حیف که کارآگاه گیتس خیلی دیر می فهمد که اصل ماجرا چیز دیگری بوده است. او خیلی دیر می فهمد که هالیس (همسر خانم مالوری) در واقع یک مهندس ارشد اداره آب و برق است که به نقشه برخی از مافیای زمین خواران پی برده که از مخزن آب لس آنجلس آب به زمین های اطراف دره جنوب غربی لس آنجلس برده می شود تا آن جا سرسبز و مناسب خانه سازی انبوه شود. اما هالیس جان خودش را بر سر این کشف حقیقت می دهد و کارآگاه گیتس هم نیمی از دماغش توسط گنگسترها با چاقو کنده می شود تا پای خودش را از ماجرا بیرون بکشد و... این کلاف درهم پیچیده با هر بار باز شدن یک گره، ما را با گرهی بزرگتر رو به رو می کند.
رابرت تاونی فیلمنامه نویس

اساسا رابرت تاونی نویسنده فیلمنامه که جایزه اسکار را هم برای این فیلم به خانه برد روایتی نوآر خلق کرده که تصور ما را از نوآر های کلاسیک به کلی بهم می ریزد.
تمام نکته در این جاست که زن اغواگر که یکی از ستون های همیشگی فیلم نوآر است در این فیلم خود یک قربانی در چرخه بی رحم دنیای مردسالار است. تاونی با ذکاوت مثال زدنی خود نشان داده است که حتی یک زن با هوش و زیبایی خانم مالوری هم در برابر مردان قدرتمند و سلطهگر داستان، کاملا ضعیف و از پیش بازنده هستند. دنیای محله چینی ها دنیایی است که قرار نیست در آن حقیقت نجات دهنده قهرمان های داستان باشد.
جک نیکلسون

هر چه قدر از شیفتگی منتقدان نسبت به این فیلم در همه این سال ها بگوییم کم گفته ایم. راجر ایبرت از نشریه شیکاگو تایمز که معتقد است فیلم فراتر از استاندارد های یک تریلر جنایی است و بازی جک نیکلسون بالاتر از هرگونه استاندارد بازیگری است. پیتر برادشاو هم از روزنامه گاردین که محله چینی ها را به صورت مطلق بهترین نوآر تاریخ سینما می داند و راب فریزر از مجله انگلیسی امپایر که گفته هرگز شاهکاری در ژانر نوآر بهتر از محله چینی ها ساخته نخواهد شد.
شاید حالا که هوا رو به خنکی و سرما رفته وقتش باشد یک شب قهوه داغی آماده کنید و دو ساعت خود را به جادوی سینما بسپارید و از این تریلر کلاسیک لذت ببرید و فراموش نکنید سینما همیشه قابلیت غافلگیر کردن شما را دارد.
این فیلم به کارگردانی رومن پولانسکی لهستانی تبار در سال 1974 در آمریکا ساخته شد و جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستون بازیگران اصلی آن هستند.